یاد دارم در غروبی سرد سرد / می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد: کهنه قالی می خرم / دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم / گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان باباحلقه بست / عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است ونان در سفره نیست / ا ی خدا شکرت، ولی این زندگیست ؟
بوی نان تازه هوشش برده بود / اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید / گفت : آقا سفره خا لی می خرید ؟
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط حميدرضارضايي
آخرین مطالب